بازخورد

مسئولیت پذیری در زندگی کاری

مسئولیت پذیری در زندگی کاری

توسعه فردی

آیا در پیش‌بردن پروژه‌‌ای در کارتان گره خورده است و توقع دارید که کس دیگری ابتکار عمل به خرج دهد و کار را پیش ببرد؟ آیا رابطۀ کاری‌تان با مدیر، همکار یا کارمندتان خراب شده، در حالی که امیدوار بوده‌اید طرف مقابل‌ تقصیر را به عهده بگیرد و مشکل را حل کند؟ آیا به دنبال راهی هستید که تمرکزتان بهتر شود یا بازدهی بیشتری داشته باشید، مثلاً امدادی غیبی به دادتان برسد و مشکل‌تان را حل کند؟

یکی از معمول‌ترین اموری که پیش‌بردن کار را متوقف می‌کند –و من هم در زندگی‌ کاری‌ام با آن برخورد کرده‌ام- این است که ما دوست داریم «دیگران» اقدام کنند، ابتکار عمل به خرج دهند، تقصیر را متوجه خود کنند یا مسئولیت را به عهده گیرند. اما، اغلب کسی به داد کسی نمی‌رسد.

یک سال پیش، دربارۀ این مسئله، سخنانی از تال بن شهر(Tal Ben Shahar) شنیدم. خود او نیز این سخنان را از ناثانییِل برندن(Nathaniel Branden)، پدر جنبش عزت نفس، آموخته بود. طبق گفتۀ بن شهر، برندن معتقد است که اولین قدم، برای داشتن احساسی درست و سالم دربارۀ «خود»، پذیرفتن مسئولیت‌ است؛ مضاف بر اینکه باید این مسئولیت‌پذیری را، وقتی فهمیدیم «کسی به دادمان نمی‌رسد»، برای خود درونی کنیم.

پذیرفتن مسئولیت یعنی آزادی. قرار نیست کسی به دادمان برسد؛ مسئولیت به عهدۀ خودمان است. این آزادی زمانی شروع می‌شود که باور یا عادتی ذهنی را در خود بپروریم؛ باوری مبنی بر اینکه ما، به منزله اشخاص مستقل، مسئول باکیفیت‌بودن و به‌موقع‌رسیدن نتیجۀ کارمان هستیم؛ حتی اگر با دیگران کار می‌کنیم. البته این گفته همیشه به این معنی نیست که ما رئیس پروژه‌ شده‌ایم و نباید دیگران را در پیشبرد پروژه دخیل کنیم؛ بلکه یعنی متعهدیم که کار کنیم و نتیجه به بار آوریم.

شاید این مسئله، به طور خاص، برای رهبران جوان‌تر اهمیت داشته باشد؛ جوانانی که عموماً نسلی نازپرورده تلقی می‌شوند. جوانان قرن 21 تحصیل‌کرده‌ترین نسل تاریخ‌اند، اکثراً خانواده‌هایی کم‌جمعیت دارند و والدین‌شان بیش‌ازحد از آنها مراقبت کرده‌اند. بسیاری از مدیران معتقدند که ایشان به راهنمایی، چارچوب مشخص و بازخورد مداوم نیاز دارند. در جهان ما، که کمک‌های فراوان مادی و سیاسی به افراد می‌رسد، این نسل (و نسل‌های دیگر) ممکن است حل مشکلات اجتماعی، حرفه‌ای و شخصی را وظیفۀ دیگران بدانند.

اما رهبران، از هر نسلی که باشند، می‌توانند جوری رفتار کنند که گویی قرار نیست کسی به داد کسی برسد. آنها چنین رفتاری را، با درک سه نکتۀ ساده، پیش می‌گیرند.

نخست، با درک‌کردن تفاوت بین تقصیر و مسئولیت، می‌توانیم بازی مقصرپیداکردن را تمام کنیم و رفع مشکلات سخت را به عهده بگیریم. در اوایل نخستین سال تحصیلم در مدرسۀ کسب‌وکار، در مطالعه‌ای موردی، دربارۀ این مسئله بحث می‌کردیم که آیا مدیر یک شرکت مقصر مشکلات پیش‌آمده در شرکت است یا مسئول حل آن مشکلات. بسیاری از ما دو اصطلاح ذیل را خلط می‌کردیم: تقصیر و مسئولیت. همکلاسی‌مان، کرت، به این نکته اشاره کرد: «تفاوت عمیقی بین تقصیر و مسئولیت وجود دارد. رهبر، درهرصورت، در شرایط مختلف مسئول است؛ حتی اگر خودش مقصر نباشد. تقصیر اینجا اهمیتی ندارد.»

اغلب، افراد باید به شرایطی رسیدگی کنند که خود مقصرش نیستند. اما «تقصیر» مفهومی کهنه است و «مسئولیت» مفهومی مترقی. تمرکز بر سرزنش‌کردن اقدامات مربوط به حل مشکل را به تأخیر می‌اندازد و مانع یادگیری می‌شود؛ اما تمرکز بر مسئولیت‌ احساس آرامش ایجاد می‌کند.

مدیرعامل شرکت هوندا، تاکانوبو ایتو، پس از اینکه خودروی جدید هوندا سیویک را به بازار عرضه کرد، متوجه شد که این خودرو انتظارات مشتریان را برآورده نکرده است؛ بنابراین، با اقدام‌های اخیر خود، مفهوم مسئولیت‌‌ را به عمل درآورد. فروش شرکت هوندا پانزده درصد کاهش یافت. ایتو، با اقدامی سریع و قاطع، در محضر عموم مردم، مسئولیت شکست خودروی جدید را تماماً متوجه خود ساخت. منشأ این شکست –چه خود او بود و چه دیگران- اهمیت نداشت؛ تنها چیزی که مهم بود پذیرفتن مسئولیت این مشکل و گشودن راهی برای پیشرفت بود. پس از این اتفاق، شرکت هوندا همین خودرو را، بی‌معطلی، با مدل 2013، دوباره عرضه کرد؛ یک سال دیرتر از زمان‌بندی برنامۀ اصلی. معاون اجرایی شرکت، جان مندل، چنین گفت: «از نظرات ذکرشده درConsumer Reports و نظرات مشتریان خودمان غفلت نکردیم. ما به نحو شایسته‌ای توانمند هستیم.»

دوم، همان‌طور که در مثال بالا اشاره‌ای ضمنی می‌شود، عهده‌دارشدن مسئولیت، برای رسیدن به نتیجه به ما آزادی می‌بخشد. در محیط کاری سابق من، پربازده‌ترین افراد و آنهایی که بیش از دیگران دوست داشتند موفق شوند، در یافتن و حل‌کردن مشکلات، فعال بودند و با افزایش استقلال و کم‌شدن نظارت مشکلی نداشتند. این گفته به آبراهام لینکلن منتسب است: «کسانی که صبر می‌کنند هم به چیزی می‌رسند؛ اما تنها به آنچه افراد فعال و پرکار به‌جا گذاشته‌اند.» همۀ ما موقعیت‌هایی را به یاد می‌آوریم که، در آنها، رهبرانی که ستایش‌شان می‌کردیم منتظر کمک کسی نماندند؛ درعوض، در دادن راه‌حل پیش‌قدم شدند. این اتفاق زمانی می‌افتد که ما، چون اشخاص مستقل، مسئولیت کامل مسئله‌ای را که تماماً بر آن متمرکزیم به عهده بگیریم و فشاری را احساس کنیم که، برای به‌نتیجه‌رسیدن، به آن نیاز داریم.

در آخر، با به‌عهده‌گرفتن حل مشکل و اقدام‌کردن، می‌توانیم به دیگران هم کمک کنیم. چند ماه پیش، از فروشگاه استارباکسی که نزدیک محل زندگی‌ام است، شروع به خریدن میان‌وعدۀ جدیدی کردم. این خوراکی نام عجیبی داشت: Two Moms in the Raw. داستان بنیان‌گذار این شرکت، شری لیدیش(shari leidich)، مثالی عالی از مفهوم مسئولیت است. در سال 2004، لیدیش مبتلا به بیماری تصلب بافت شد. طبق سایت Entrepreneur.com، مدت کوتاهی پس از آغاز درمانش، یک متخصص طب گیاهی به او توصیه کرد که رژیم غذایی خام‌خواری مشکلش را رفع می‌کند. وقتی به خوردن غذای خام روی آورد، متوجه شد که اکثر غذاهای خام اشتهابرانگیز نیستند؛ پس خودش شروع به تهیۀ غذای خام برای خود کرد. اندکی بعد، دوستان و خانواده‌ تا حدی متقاضی غذاهایش شدند که دیگر نمی‌توانست آنها را، به رایگان، به اطرافیانش بدهد. تا سال 2006، او محصولاتش را برای فروش تولید می‌کرد و، در 2010،Two Moms in the Raw بیش از یک میلیون دلار درآمد کسب کرد. لیدیش متوجه شد که، برای کسی که می‌خواهد میان‌وعده‌‌های سالم، اشتها آور و خام بخورد، امکانات کافی وجود ندارد؛ پس او عهده‌دار تولید این میان‌وعده‌ها شد. طی این فرایند، آنچه تولید کرد ممکن بود به بسیاری افراد در این راه کمک کند.

business_coaching-2950419001-777268527

شناسایی و رفع موانع ذهنی

شناسایی و رفع موانع ذهنی

اگر شما تابه‌حال به دلیل وجود یک مانع ذهنی دچار درماندگی نشده‌اید، هم در اقلیت هستید و هم بسیار خوش‌شانس! چه حس درماندگی نسبت به شغل خود داشته باشیم، چه روابط عاطفی نافرجام و چه نارضایتی از زندگی روزمره، همه‌ی ما در برهه‌ای از زندگی، به‌نوعی دچار این نوع ناکامی‌ها شده‌ایم.

احساس گیرکردن در پسِ یک مانع ذهنی بسیار ناامیدکننده است و می‌تواند اثرات سوء بر زندگی حرفه‌ای شما و روابط عاطفی شما داشته باشد. عوامل متعددی ازجمله مشغله‌ی فکری و پذیرفتن مسئولیت‌های بیش‌ازحد، می‌تواند باعث شود حس کنید به بن‌بست رسیده‌اید. وقتی طرز فکر خودتان عامل اصلی توقف شما است، درک این موضوع که چگونه می‌توان بلوک‌های ذهنی را برطرف کرد، به شما کمک خواهد کرد تا درنهایت پیشرفت کنید.

بلوک یا مانع ذهنی چیست و چگونه می‌توان از آن رهایی یافت؟

بامهارت کنترل ذهن و احساسات خود، شما می‌توانید خود را قدرتمند ساخته تا عزمی جزم و نیرومحرکه‌ای فزاینده برای خود خلق کنید.

بستگی دارد از چه کسی این سؤال را بپرسید. بلوک ذهنی واژه‌ای است که عوام برای بیان بازه‌ی گسترده‌ای از تجربیات خود مربوط به حس درماندگی در تفکر و زندگی خود استفاده می‌کنند. بسته به افراد متفاوت، ممکن است تعاریف مختلفی ازجمله “خستگی ذهنی”، استفاده شود، به‌ویژه توسط متخصصین حوزه‌ی پزشکی که این حالت را ناشی از فعالیت طولانی شناختی مغز می‌دانند. لغت‌نامه‌ی وِبستِر نیز واژه‌های مرتبطی همچون “ابر ذهنی”، “بلوک ذهنی نویسنده” و “بلوک ذهنی لغزنده” را در توصیف حالات متفاوت کاهش ظرفیت ذهنی، تعریف کرده است.

فارغ از تعاریف مورداستفاده، بلوک‌های ذهنی یک وجه مشترک پیچیده دارند و آن عدم توانایی در تمرکز، تفکر و تحلیل شفاف و متعاقباً کاهش انگیزه است. مجله‌ی فُوربز در گزارشی آورده است که خستگی ذهنیِ کنترل نشده حتی می‌تواند بر سلامتی فیزیکی شما تأثیرات مخرب داشته باشد. اگر شما چگونگی حذف موانع ذهنی را نیاموزید، بهره‌وری و حس رضایت درونی از زندگی‌تان به‌شدت مختل خواهد شد.

چگونه بلوک‌های ذهنی را از سر راه برداریم؟

مؤثرترین استراتژی‌های رهایی از موانع ذهنی، بر روی موضوعات ریشه‌ای که افراد را درمانده می‌کند تمرکز دارد:

۱.کنترل شرایط جسمی و روحی خود را به دست بگیرید.

درک چگونگی رفع موانع ذهنی، کم‌وبیش همانند غلبه کردن بر چالشِ درجا زدن در برخی مراحل زندگی است (همان مواقعی که عملکرد ذهن، بدن و احساسات به‌تدریج متوقف می‌شود) برای اینکه نیرومحرکه‌ی خود را بازیابید، ذهن و جسم را باهم هماهنگ کنید تا دوباره به نقطه‌ی اوج خود برسید. برخی اوقات تنها یک حرکت کوچک فیزیکی می‌تواند ما را از مانع ذهنی خلاص کند. درنهایت، وضعیت جسمی و روحی شما، چهارچوب زندگی شمارا شکل می‌دهد، پس‌ازآن به نفع خود استفاده کنید تا تفکرتان آزاد شود.

۲.بر زمان حال تمرکز کنید.

اگر دچار مانع ذهنی‌ای هستید، احتمالاً چیزی درگذشته شمارا درگیر خودکرده است. به همین ترتیب، برخی اوقات نگرانی‌ای در مورد آینده باعث درماندگی ذهنی ما می‌شود. برای گذر از این چالش، چند دقیقه بنشینید و به زمان حال فکر کنید. بر روی تنفس خود تمرکز کنید تا ذهنتان آرام شود. در چنین حالت آرامی، می‌توانید بهتر فکر کنید و به راه‌کارهای اثربخش‌تری دست‌یابید.

۳.نشانه‌های موفقیت را جدی بگیرید.

تمرین برای رفع موانع ذهنی، به ما کمک می‌کند بتوانیم نشانه‌های موفقیت را بهتر و زودتر ببینیم و آن‌ها را جدی بگیریم. ممکن است باورش برای شما سخت باشد اما واقعیت این است که هر چه درمانده‌تر باشید گویی به موفقیت نزدیک‌ترید. ممکن است حس مبهمی از نارضایتی درونی از زندگی داشته باشید و یا شرایط از حد توان و تحملتان خارج‌شده باشد؛ اما این موضوع را در نظر داشته باشید که برای همه‌ی افرادی که در مسیر رشد، تکامل و رفع چالش‌ها قدم برمی‌دارند، این احساسات عادی هستند و به‌نوعی آن‌ها نشانه‌هایی از موفقیت‌های بزرگ پیش رو هستند.

۴.ذهنتان را بازسازی کنید.

اولین قدم در رفع بلوک‌های ذهنی، برنامه‌ریزی مجدد ذهن شماست. با چنین تصمیمی، شما تمرکز موردنیاز برای ایجاد آگاهی از شرایط ذهنتان را به دست می‌آورید. بر روی کاغذی دقیقه بنویسید چه حسی دارید و به چه چیزی فکر می‌کنید. چنانچه باورهای محدودکننده به ذهنتان خطور کرد، تلاش کنید آن‌ها را با افکار مثبت و قدرتمند جایگزین کنید. در ذهن خود دقیق تصویرسازی کنید که دوست دارید کجا باشید و با چه افرادی تعامل داشته باشید تا هدف شما شفاف‌تر شود.

۵.محیط خود را آرام کنید.

وقتی محیط اطراف شما به‌هم‌ریخته و ملال‌آور باشد، رفع موانع ذهنی امری به‌مراتب دشوارتر می‌شود. محیط شما فراتر از پیرامون فیزیکی شماست. این فضا شامل صداها، افراد و فعالیت‌هایی که در طول روز در معرض آن‌ها هستید نیز می‌گردد. اگر شما سَرِتان را با مسئولیت‌های بیش‌ازحد شلوغ کرده‌اید، ایجاد انرژی‌ای مضاعف برای رفع موانع ذهنی، کاری بس دشوار خواهد بود. به همین ترتیب اگر خواب کافی نداشته باشید یا استانداردهای بیش‌ازحد بالا برای خود تعریف کرده باشید، بازهم با چالش مواجه خواهید بود. برای اینکه بر خستگی ذهنی غلبه کنید، انتظارات معقول از خود و اطرافیان داشته باشید و تلاش کنید منظم زندگی کنید. در مورد اینکه انرژی خود را در طول روز صرف چه اموری می‌کنید بازنگری کنید و برنامه‌ی جدیدی تهیه کنید که شمارا در مسیر موفقیتتان قرار دهد. اگر بیش‌ازحد کاردارید، اولویت‌بندی را یاد بگیرید و فرآیندهای عملیاتی محل کار خود را طوری تنظیم کنید که بیشترین بهره‌وری را داشته باشید. با داشتن کنترل بر روی محیط خود، می‌توانید پیشرفت‌های بزرگ در جهت رفع موانع ذهنی داشته باشید.

Smiling senior businessman conducting presentation in front of coworkers. Aged financial manager explaining new strategy to colleagues.
Business presentation concept

نقش کوچینگ در توسعه بانوان

نقش کوچینگ در توسعه بانوان

«حالا که ریشه‌ تردیدبه‌خود را تشخیص می‌دهم، نمی‌گذارم اعمالم را کنترل کند. من، علی‌رغم ترسم، قدرت‌عمل دارم

«دیگر کمتر در گرو حرف دیگران و در عوض به دنبال تأیید درونی هستم. انگار، بهترین دوست خودم شده باشم

این‌ها نظرات زنان حرفه‌ای پس از یک سال رابطه‌ کوچینگ با من است. در انتهای برنامه‌ کوچینگ، که به‌عنوان بخشی از تعهد شرکت برای دستیابی به توازن جنسیتی در نیروی کار اجرا شد، از شرکت‌کنندگان خواستیم تا زمینه‌هایی را که کوچینگ در آن مفیدتر بوده است، مشخص نمایند. سه زمینه برتر عبارت بود از:

  • «تشخیص آنچه من‌ را از دستیابی کامل به پتانسیلم باز می‌دارد.»
  • «ایجاد استراتژی‌های توانمندساز برای دستیابی به بلندپروازی‌های حرفه‌ای‌ام.»
  • «تاب‌آورترشدن.»

شاید به نظر برسد که این سه زمینه، هیچ وجه اشتراکی با هم ندارند. اما چیزی که در بهبود هر سه زمینه نقش مؤثر داشت، سعی مراجع در تشخیص منشأ تردیدبه‌خود بود.

علی‌رغم مواجهه با چالش‌های ساختاری و فرهنگی در محیط کار، زنان در ایجاد استراتژی‌های شخصی برای خودتوانمندسازی و نحوه‌ قدم‌گذاشتن در راه چشم‌انداز حرفه‌ای و شخصی خود، قدرتی چشمگیر دارند. یادگیری مدیریت ترس، سرآغاز راه است.

ترس می‌تواند مفید باشد– نوع منطقی‌اش ما را از تعقیب شیر باز می‌دارد؛ ترس مبتنی بر بقا. اما این ترس با ترس غیرمنطقی که از شک نشات می‌گیرد، تفاوت دارد. این نوع ترس، مانع رشدمان می‌شود و جلوی ترقی ما را در چشم‌انداز حرفه‌ای و کلی از زندگی می‌گیرد.

 

کوچینگ چطور می‌تواند به ما کمک نماید؟

اگر شما یا مراجع‌تان انتظار رهایی از ترس را دارید، ناامید خواهید شد. به تجربه‌ من، ترس، به‌ندرت از بین می‌رود. ترس، بخشی از وجود انسان است. اما می‌توانید علی‌رغم ترس، اقدام نمایید. این همان چیزی است که من شجاعت می‌نامم.

شجاعت را می‌توان در سه مرحله توسعه داد:

۱مواجهه با ترس.

۲دوستی با ترس.

۳فعال‌سازی قهرمان درون.

۱مواجهه با ترس

وقتی مراجعان به داستان‌هایی که در مورد خود می‌گویند، فکر می‌کنند، می‌توانند تفاوت میان واقعیت و توهم را تشخیص دهند. عنوان‌کردن یک ترس و شناخت آن، قدری از قدرتش می‌کاهد. با انجام این کار، ترس دیگر نه به‌صورت حقیقت، بلکه به‌عنوان توهمی که واقعاً هست، دیده می‌شود

رایج‌ترین انواع ترس که مراجعانم در خلال مکالمات کوچینگ تشخیص می‌دهند، عبارتند از:

  • ترس از موفقیت

این ترس که اغلب نادیده‌ گرفته می‌شود، اما بسیار رایج است، مربوط به عواقب موفقیت است. موفقیت موجب بیشتر دیده‌شدن و در نتیجه آسیب‌پذیری بیشتر می‌شود. انتظارات بالاتر برای موفقیت مستمر، زنان را وارد می‌کند که تصور کنند که نه زمانی برای استراحت، نه بخششی برای اشتباهات و نه جایی برای ضعف وجود دارد. ترس از موفقیت اغلب در مورد پیش‌بینی واکنش دیگران نسبت به پیروزی شماست و می‌تواند به همان اندازه‌ ترس از شکست، فلج‌کننده باشد؛ به‌طوری که ترجیح می‌دهید به‌جای مواجهه با واکنش‌های منفی، از موفقیت اجتناب نمایید.

  • ترس از فکر دیگران

زنان زیادی را ملاقات کرده‌ام که مدتی طولانی در حرفه‌ای که علاقه‌ای به آن نداشتند و روابطی که ارزشی برایش قائل نبودند، گیر افتاده‌اند یا به انتخاب‌هایی در زندگی اکتفا کرده بودند که موجب خشنودی‌شان نبود. همه‌ آنها، تصمیمات خود را به تعویق می‌انداختند، چراکه نگران قضاوت دیگران بودند. زنان، بسیار به هنجارهای اجتماعی موروثی احترام می‌گذارند و نگران فکر دیگران درباره‌ انتخاب‌های‌شان هستند. همه‌ ما تا حدی به نظر دیگران درباره‌ خودمان اهمیت می‌دهیم، اما نگرانی بیش از حد می‌تواند به یکی از بزرگ‌ترین موانع رشد و پیشرفت‌مان تبدیل شود.

  • ترس از ناامیدی

زنانی را دیده‌ام که به‌قدری از ناامیدی می‌ترسند که حتی توان رویاپردازی هم ندارند. یکی از مراجعانم گفت: «اگر هدفم زیاد از حد بزرگ باشد، امیدوار می‌شوم. نمی‌خواهم درد بکشم و سرآخر هم بازنده شوم.» بسیاری از زنان دریافتند که بزرگ‌ترین ناامیدی، تنها زمانی که تسلیم شوند رخ می‌دهد. هنگامی‌که به عمیق‌ترین میل و چشم‌انداز حرفه‌ای خود متعهد هستید، جایی برای تسلیم‌شدن باقی نمی‌ماند.

فهرست ترس‌های احتمالی بسیار طولانی‌تر است: ترس از قرارگرفتن به‌عنوان «فریب‌کار»، ترس از حرف اشتباه زدن، تصمیم‌گیری غلط، یا ترس از افزایش مسئولیت‌ها.

۲دوستی با ترس

مقاومت در برابر ترس، تنها آن را قوی‌تر می‌سازد. وقتی مراجع، استراتژی‌های خود را برای دوستی با ترس خود‌ پیدا می‌کند، ترس‌ش منشأ بینشی ارزشمند می‌شود.

پس از کمک به مراجع جهت تشخیص ترس‌ش، سؤالات بعدی‌تان می‌تواند این‌ها باشد:

  • ترس‌تان چه‌چیزی به شما می‌آموزد؟
  • چطور می‌توان به طرز خوشایندی با ترس خود همراه شد؟
  • ترس، چگونه می‌تواند به رشدتان کمک کرده و شما را از حاشیه‌ امن‌تان خارج نماید؟
  • اگر هرگز با ترس خود دوست نشوید، چه چیزی را از دست خواهید داد؟

این واکاوی به مراجعان کمک می‌کند تا به‌جای اینکه از ترس خود فلج شوند، آن را بفهمند، در برابرش تاب بیاورند و به استقبال «ترس از رشد» بروند.

 

۳فعال‌سازی قهرمان درون

کوچینگ به زنان کمک می‌کند تا برای پذیرش قدرت‌درونی خود، گام‌های لازم را بردارند.

تجارب و شرایطی که زنان را از سد ترس‌های‌شان عبور می‌دهد، منجر به کشف قدرت‌درونی غیرقابل تصورشان می‌شود. به تجربه‌ من، آنها شروع خواهند کرد که:

  • متکی به خرد درونی باشند.
  • در پی تأیید درونی باشند.
  • انتقاد را فیلتر کنند.

هنگامی‌که مراجعان علی‌رغم ترس، استراتژی‌هایی جهت اقدام داشته باشند، شجاع شده و به فرصت‌هایی بی‌اندازه دست می‌یابند. آنها هم‌چنان‌که از سد ناراحتی عبور می‌کنند، در سفرشان به سوی شکوفایی حرفه‌ای و شخصی انعطاف‌پذیرتر می‌شوند.

آخرین نکته‌ شخصی– از قضا، بزرگ‌ترین ترسی که شخصاً در مکالمات کوچینگ با آن مواجه می‌شوم (و یکی از بزرگ‌ترین ترس‌های من) ترس از باقی‌نگذاشتن اثری از خود بر جهان است. کوچینگ نه‌تنها می‌تواند تنها به زنان، که به همه برای مهار تردید‌به‌خود کمک کند تا آنها به رهبری شجاع تبدیل شوند که از سد ترس عبور کرده و تفاوت مثبت چشمگیری ایجاد نمایند.

 

 

demo-attachment-663-649771-POXAM4-284

پنج نشانه از اینکه به مربی کسب و کار نیاز دارید

پنج نشانه از اینکه به مربی کسب و کار نیاز دارید

اداره بیزینس‌ها مانند سوار شدن ترن هوایی است یک روز اوضاع بیزینس‌تان عالی به نظر می‌رسد اما پس از مدتی احساس می‌کنید همه چیز با سرعت در حال سقوط

است. استخدام یک بیزینس کوچ به شما بصیرت می‌دهد که ببینید، چگونه بهتر بیزینس‌تان را اداره کنید، با این‌کار می‌توانید میزان فروش را افزایش دهید یا توانایی‌های خود را بهبود بخشید. در این مقاله پنج نشانه را معرفی می‌کنیم برای زمانی که باید یک بیزینس کوچ استخدام کنید.

۱- راه روشنی پیش رو نمی‌بینید

آیا وضعیتی شبیه یکی از موارد زیر دارید؟

درک خودتان را از نقش‌تان به‌عنوان یک مدیرعامل گم کرده‌اید

نمی‌دانید چه کارهایی را به‌طور روزانه باید انجام دهید

مسیر بیزینس‌تان بارها طی چند هفته گذشته تغییر کرده است

یک مجموعه شفاف از اولویت‌هایتان در اختیار ندارید

مدیران عامل به‌ویژه آنهایی که شخصاً بیزینس‌شان را شروع کرده‌اند معمولاً در تمام اتفاقات شرکت، دخالت می‌کنند و اغلب بی قرار هستند. در مورد آنها وقتی به عقب بر می‌گردیم و به شیوه رهبری آنها نگاه می‌کنیم، متوجه یک عادت می‌شویم که باید شکسته شود.

یک بیزینس کوچ می‌تواند کمک کند که نقش خودتان را به‌عنوان مدیرعامل تعریف کنید. فهمیدن مسوولیت هایتان در ارتباط با اهداف بیزینس می‌تواند به شما کمک کند که به‌طور مستقیم فعالیت‌های خود را با نتایجی که می‌خواهید به آن برسید، پیوند دهید.

۲- غرق در افکار خودتان هستید

یک نشانه واضح از این وضعیت این است که تعجب می‌کنید وقتی بشنوید آخرین‌بار کی به تعطیلات رفته‌اید یا کی در خانه برای استراحت ماندید. اگر اینطور احساس می‌کنید باید از خودتان بپرسید که وظائف روزانه‌تان شما را به سمت اهدافتان هدایت می‌کند؟

در اغلب موارد صاحبان بیزینس متوجه می‌شوند که زمان زیادی را صرف فعالیت‌هایی می‌کنند که پربار نیستند، هر چند ممکن است که این کارها در لحظه اول سودمند به نظر برسند. غرق شدن در افکار منجر به احساساتی می‌شود که در نتیجه نمی‌توانید شخص دیگری را برای پاسخ دادن به مسائل‌تان به‌کار بگیرید.

همچنین ممکن است تنها از ایده‌های خود استفاده کنید حتی اگر در پس ذهنتان بدانید که ممکن است شخص دیگری ایده بهتری داشته باشد. یک بیزینس کوچ به شما کمک می‌کند تا لیستی از وظایفی که باید به دیگران واگذار شوند تهیه کنید.

۳- نیاز دارید به کسی پاسخگو باشید

شاید اهدافتان را بنویسید، اما مطمئن نباشید که بتوانید آنها را برآورده کنید. قبل از اینکه فکر کنید «این اهداف بیش از حد بلندپروازانه هستند»، باید از خودتان بپرسید که واقعاً اگر کسی را داشته باشید که شما را پیگیری کند و شما به او پاسخگو باشید، آیا شما می‌توانید به همه اهدافتان برسید؟

هرکس می‌داند که شکستن قولی که به خودتان داده‌اید بسیار آسان است، اما وقتی به شخص دیگری قول می‌دهید، ماجرا به‌گونه‌ای دیگر است. به جای درخواست از همسر یا دوستانتان برای اینکه به آنها پاسخگو باشید (و ریسک آسیب رساندن به آن روابط)، شما باید از یک بیزینس کوچ استفاده کنید.

۴- می‌خواهید مهارت‌های خودتان را توسعه دهید

آیا در مورد توانایی خودتان در هدایت شرکت، اعتماد به نفس کافی ندارید، داشتن مهارت‌های رهبری، به بهبود فرهنگ و موفقیت شرکت شما کمک خواهد کرد، اما نباید توانایی رهبری تنها مهارتی باشد که بخواهید آن را توسعه دهید. ممکن است برای رو به جلو نگه‌داشتن منحنی بیزینس‌تان نیاز به توسعه مهارت‌های مذاکره، مالی یا تکنولوژی‌های جدید داشته باشید.

هنگامی که در جست‌وجوی یک بیزینس کوچ برای کمک به توسعه مهارت‌های جدید خود هستید، انجام تحقیقات برای یافتن یک همتای درست، بسیار مهم خواهد بود. اگر روی مهارت‌های نرم خودتان مانند رهبری یا مذاکره کار می‌کنید مهم است شخصی را پیدا کنید که با او راحت هستید و می‌توانید یک فضای امن با او داشته باشید.

زمانی‌که دنبال یک کوچ برای مهارت‌های سخت خود مانند تکنولوژی‌های جدید هستید باید توصیه‌نامه از مراجعین قبلی آن کوچ را بخواهید و ببینید چطور با کار کردن با او مهارت‌های آنها بهبود پیدا کرده است.

۵- به همان شیوه قدیمی کار می‌کنید

آیا در مورد شیوه بیزینس‌تان دچار تردید شده‌اید؟ حتی با داشتن یک روحیه کارآفرینی بلندپروازانه، تغییر در عملیات می‌تواند یک تصمیم ترسناک باشد که اجرای آن دشوار است. به جای گیر کردن در عادات گذشته، استخدام یک بیزینس کوچ می‌تواند به شما کمک کند که با توفان فکری و اجرای یک برنامه استراتژیک، کسب‌وکار خودتان را توسعه دهید.

گفته می‌شود که اساساً هیچ‌کس دقیق‌تر از همه نیست. با کمک یک بیزینس کوچ، چشم‌انداز جدید و اعتماد به نفس در برنامه‌ریزی و اجرای آن را به دست خواهید آورد. اینجا می‌توانید بیشتر درباره کوچ اجرایی بخوانید.

  نتیجه‌گیری

درحالی‌که هیچ تعریفی برای زمان مناسب استخدام یک بیزینس کوچ وجود ندارد، یک معیار مناسب وقتی است که می‌گویید «من نمی‌دانم که باید چه کار کنم».

تحقیقات فدراسیون بین‌المللی کوچینگ ICFنشان می‌دهد ۷۰ درصد صاحبان بیزینس‌های کوچک که یک بیزینس کوچ را استخدام کرده‌اند، توانسته‌اند عملکرد خود را بهبود دهند، ۸۶ درصد بازده این سرمایه‌گذاری را تجربه کرده‌اند و ۹۹ درصد از کارآفرینان خوشحال بودند که تصمیم به استخدام یک بیزینس کوچ گرفته‌اند. مهم این است که برخی اوقات کمک بگیرید چون حتی ابرقهرمانان هم تنهایی کاری را انجام نمی‌دهند.

این مقاله پیش از این در وب‌سایت روزنامه‌ی دنیای اقتصاد با عنوان «پنج نشانه از اینکه به یک مربی کسب‌وکار نیاز دارید» منتشر شده‌است.

demo-attachment-660-649772-POXAM9-304

چرا هر كوچ به درک مبانی علوم اعصاب نیاز دارد؟

چرا هر كوچ به درک مبانی علوم اعصاب نیاز دارد؟

شاید برای شما این سوال پیش آمده باشد که علوم اعصاب چه ارتباطی با كوچينگ دارد، یا ممکن است علاقه‌مند باشید که بدانید علوم اعصاب چگونه می‌تواند به شما کمک کند تا كوچ بهتری باشید. در اين نوشتار می‌توانيد دریابید که چگونه این علم جدید هیجان‌انگیز (علوم اعصاب) برای شما به عنوان یک كوچ مفید است.

برای شروع، کسب‌وکار هر كوچ اين است که به مردم کمک کند تا به ويرايش بهتر خود تبديل شوند. این امر ناگزیر در سه سطح اتفاق می‌افتد. اولین سطح، سطح شناختی است که در آن تغییر، با کمک به مراجع برای تغییر باورها یا نگرش‌های او و جایگزینی آنها با باورهای قدرتمند آغاز می‌شود. دوم، شما در فرايند كوچينگ با مراجع خود در سطح احساسی کار می‌کنید که در آن به وی کمک می‌‌نمایید تا در مورد احساسات خود توجه بیشتری داشته باشد و همچنین از نظر احساسی انعطاف‌پذیرتر شود.

سومين سطح، سطح رفتاری، نواحی است که در آن شخص می‌بيند كه دارای چه عادت‌هایی است و همچنین اقدامات ناشی از آن عادات چيست؟ موضوع مشترک در هر سه جنبه این است که مغز در آنها بخشی از بازی است و به همین دلیل است که بحث زیر نشان می‌دهد که چرا شما به عنوان یک كوچ باید به علوم اعصاب توجه زیادی داشته باشید.

 

علوم اعصاب به شما کمک می‌کند تا مشتریان خود را درک كنيد.

بسیاری از مبانی و اصولی که علوم اعصاب را تشکیل می‌دهند، در درک و شناخت كوچ از مراجعان خود مفید است. به عنوان مثال، یک اصل بیان می‌کند که سیستم‌های احساسی و شناختی افراد با هم کار می‌کنند.

این اصل چشمان شما را بر این واقعیت باز می‌کند که قبل از درک صحیح از وضعیت شناختی و احساسی مراجع، بیهوده است که بخواهید به مراجع در جهت مسائلی که با شما در جلسات كوچينگ مطرح می‌کند، كمک كنيد.

همچنین به این معنی است که شما نمی‌توانید به تنهایی با مراجع خود در سطح احساسی یا شناختی کار کنید در حالی‌که به جزء دیگر آن توجهی ندارید. هر دو باید برای تغييرات پایدار مورد توجه قرار گیرند.

یکی دیگر از اصول علوم اعصاب بیان می‌کند که طبیعت (ژنتیک) و پرورش (محیط) با هم ترکیب می‌شوند تا یک فرد را شکل دهند. به عنوان یک كوچ، وظیفه شما این است که مراجع خود را کاوش کنید تا عوامل محیطی و ژنتیکی او را درک نمایید. این دانش می‌تواند به شما در انتخاب مناسب‌ترین راه برای کمک به مراجع برای تبدیل‌شدن به وضعيت بهتر یا رسيدن به بهترین خود کمک نماید.

 

شما اهمیت رابطه خود با مراجع را می‌آموزید.

ممکن است بارها شنیده باشید که یک كوچ باید با مراجع ارتباط برقرار کند، اما اهمیت کامل این رابطه ممکن است در ذهن شما خيلی پررنگ نباشد. علوم اعصاب می‌تواند به شما کمک کند تا در برخورد با مراجعان خود از مسائلی كه مانع ايجاد يك ارتباط موثر با او خواهید شد جلوگيری نماید.

به عنوان مثال، علوم اعصاب می‌آموزد که روابط ایجادشده در دوران کودکی یا بزرگسالی نقش مهمی در ایجاد تغییرات ایفا می‌کند.

این اصل نشان می‌دهد که بدون ايجاد اعتماد بین شما و مراجع، هر ابزار یا تکنیک پیشرفته‌ای که استفاده کنید، هیچ نتیجه‌ای برای مراجع ایجاد نمی‌کند. با صرف وقت برای درک علوم اعصاب، موقعیت بهتری برای ایجاد روابط مثبت با هر یک از مراجعان خود خواهید داشت (و دستاوردهای جلسات كوچينگ شما به صورت تصاعدی افزایش می‌یابد).

 

علوم اعصاب شما را به پرسیدن سوالات مناسب ترغیب می‌کند.

ممکن است برای شما کاملاً واضح باشد که نتیجه فرایند کوچینگ ممکن است به نوع سوالاتی که از مراجع خود می پرسید بستگی داشته باشد. همان‌طورکه می‌دانید، فرایند كوچينگ در مورد مراجع است و شما فقط یک تسهیل‌کننده روند تغییر هستید تا مراجع از جایی‌که هست به طور حرفه‌ای یا در هر حوزه‌ای که برای تغییر نیاز به کمک دارد، به جای بهتری برسد.

از طریق مطالعه مبانی علوم اعصاب، چند چیز را یاد می‌گیرید، مانند این واقعیت که همه فرایندهای فکری در سطح آگاهانه انجام نمی‌شوند و در عین‌حال همه آنها بر تصمیمات، اعمال و احساسات فرد دارای این افکار تأثیر می‌گذارد.

در نتیجه، شما شروع به تفکر دقیق در مورد سوالاتی که می‌پرسید نموده تا به مراجع كمک كند كه هر چیزی را كه متاثر از شرايط احساسی، ذهنی یا غیره است، آشکار یا کشف نماید.

این سوالات کاوشی و جستجوگر، مراجع را به طور محکم در مسیر یافتن راه‌حل‌های مناسب برای مشکلاتی که با آن روبه‌رو‌ست، قرار می‌دهد. به‌عنوان یک كوچ، هرچه در پرسیدن سوالات مناسب مهارت بیشتری داشته باشید، کار شما آسانتر می‌شود.

شما می‌توانید بهترین ابزارها یا تکنیک‌ها را انتخاب کنید.

تعداد ابزارها و تکنیک‌های که در اختيار یک كوچ است ممکن است برای یک شخص غیرحرفه‌ای گیج‌کننده باشد، زیرا ممکن است نداند که هر کدام از این ابزارها یا تکنیک‌ها چه زمانی می‌توانند به طور موثر مورد استفاده قرار گیرند.

شما به عنوان یک كوچ باید تلاش کنید تا آنجا که ممکن است تکنیک‌ها و ابزارها را در جعبه ابزار خود داشته باشید. در غیر این‌صورت، شما شبيه مرد ضرب‌المثلی خواهيد شد که همه چیز را به عنوان یک میخ می‌بیند زیرا تنها وسیله‌ای که او دارد چکش است.

اگر همه آن ابزارها و تکنیک‌ها را دارید، این سوال مهم مطرح می‌شود که کدام ابزار ويژه برای یک مشتری ويژه در یک مرحله خاص در طول فرآیند كوچينگ ایده‌آل است؟

علوم اعصاب دوباره در این زمینه به کمک می‌آید. این علم به شما کمک می‌کند تا گزینه‌ها یا ابزارهای خود را بر اساس تأثیر این ابزارها بر مغز، احساسات و رفتارهای مشتری محدود کنید.

به عنوان مثال، علوم اعصاب نشان می‌دهد که مغز یک فرد، بین تجربه واقعی و تصورشده فرقی قائل نمی‌شود. این بدان معنی است که شما می‌توانید یک ابزار یا تکنیک كوچينگ را انتخاب کنید که تجسم یا تخیل مراجع را در مورد آنچه در آینده می‌خواهد تحریک کند تا انگیزه لازم برای انجام آنچه در آینده برای تصور یا خواسته موردنظر به واقعیت نیاز دارد را به دست آورد.

یک مثال مشخص ممکن است به درک بهتر اين موضوع كمک كند. فرض كنيد شما كوچ یك مراجع هستيد كه چالش وحشت در جلسات مصاحبه دارد. از مراجع خود بخواهید تا کل مصاحبه را به آرامی مجسم کند، به‌طوری‌که او به هر سوالی با آرامش و اطمینان پاسخ می‌دهد، این تصویر، می‌تواند به مراجع کمک کند تا برای انجام مصاحبه‌ای که به خوبی پیش می‌رود، انگیزه داشته باشد. بنابراین، او بیشتر به تحقیق در مورد شرکتی که برای آن مصاحبه می‌کنند، پاسخ سوالات متداول برای آن نقش و غیره توجه خواهد کرد.

همه این کارها دارای هدف منحصر‌به‌فردی هستند که باعث می‌شود مراجع شما یک اجرای مصاحبه کامل مشابه آنچه او تصور کرده است را ارائه دهد.

همان‌طورکه می‌بینید، علوم اعصاب و كوچينگ ارتباط تنگاتنگی با هم دارند و شما در تمام طول زندگی حرفه‌ای خود (چه بدانيد و چه ندانید!) از این علم استفاده می‌کنید. بنابراین عاقلانه است که مدتی را به مطالعه مبانی علوم اعصاب اختصاص دهید تا بتوانید با آمادگی هرچه بيشتر كوچينگ خود را انجام دهيد.

به یاد داشته باشید، وقتی به مغز مراجع خود احترام می‌گذارید (با استفاده از تمام اصول علوم اعصاب)، به آن مراجع احترام می‌گذارید. آیا چيزی ساده‌تر از این برای يك كوچينگ موثر وجود دارد؟

demo-attachment-657-4735

چگونه به بهترین شکل بازخورد دهیم؟

چگونه به بهترین شکل بازخورد دهیم؟

کارمندان و مدیران در سراسر دنیا از بازخورد دادن می‌گریزند و مسئلهٔ اصلی این است که: ما ارائه و دریافت بازخورد را به‌صورت مراحل پیچیده‌ای درآورده‌ایم. ما نظرات و مدارک و همهٔ چیزهایی که دربارهٔ عملکرد فرد یادداشت کرده‌ایم را ذخیره می‌کنیم و سپس مثل یک گربهٔ بزرگ آمادهٔ حمله می‌شویم، مدیر، کارمند بیچاره را به دفتر فرامی‌خواند و «انتقاد سازندهٔ» یک‌سالهٔ خود را به‌یک‌باره به اطلاع او می‌رساند.

تعجبی نیست چرا این فرآیند این‌قدر دلسردکننده و ترسناک است. این دقیقاً نادرست‌ترین محیط هیجانی‌ است که می‌توان در آن دربارهٔ عملکرد بحث و پیشنهاد‌هایی برای بهبود ارائه کرد و دربارهٔ اهدافی برای آینده صحبت کرد. این روند باعث تأسف است زیرا ارائه و دریافت بازخورد کلیدی برای مشارکت دادن افرادتان و پیگیری عملکرد آنان است.

زمانی که ارائهٔ بازخورد به طریقهٔ درست و با نیّت درست انجام شود، می‌تواند منجر به عملکرد ممتاز شود.

کارمندان باید بدانند چه‌کاری را خوب انجام می‌دهند و در چه‌کاری آن‌قدرها خوب نیستند. برای اینکه آن‌ها واقعاً افکار و پیشنهاد‌ها شما را برای بهبود کاری بشنوند، بازخورد باید به‌طور دقیق و مکرّر ارائه شود.

بازخورد یک مهارت است

ارائهٔ بازخورد یک مهارت است و مانند همهٔ مهارت‌ها برای آنکه به روش درست انجام شود، نیازمند تمرین است؛ بنابراین، در این مقاله دربارهٔ چگونگی ارائهٔ سازنده و مؤثر بازخورد نکاتی را مطرح خواهیم کرد.

سعی کنید از آن یک تجربهٔ مثبت بسازید.

قبل از ارائهٔ بازخورد، به یاد داشته باشید که چرا این کار را انجام می‌دهید. هدف بهبود وضعیت یا عملکرد شخص است. شما نباید به‌طور خشن، انتقادی یا تهاجمی آن را انجام دهید.

شاید شما از افراد، با رویکردی مثبت و متمرکز بر پیشرفت عملکرد بسیار بهتری به‌دست آورید. نمی‌گوییم بازخورد همیشه باید خوب باشد اما باید متعادل و منصفانه باشد.

به‌موقع بازخورد دهید

هرچه به رویدادی که به پیامد آن نظارت می‌کنید نزدیک‌تر باشید، بازخورد کمتر برای فرد غیرمنتظره است، بنابراین هرچه زودتر این کار را انجام دهید، فرد بیشتر انتظار آن را خواهد داشت.

این‌گونه دربارهٔ آن فکر کنید: ارائهٔ بازخورد دربارهٔ وظیفه‌ای یک‌ساعته که به‌درستی انجام‌نشده بسیار راحت‌تر از ارائهٔ بازخورد دربارهٔ ناکامی‌های یک‌سالهٔ است.

به‌طور منظم بازخورد دهید

بازخورد فرآیندی است که نیازمند توجه مستمر است. زمانی که چیزی باید گفته شود، آن را بیان کنید. آن‌وقت افراد می‌دانند تمام مدت در چه وضعیتی بوده‌اند و این کمتر برای آن‌ها غیرمنتظره است. همچنین، مسائل فراموش نمی‌شوند. ارائهٔ بازخورد رخدادی یک سال یک‌بار یا سه ماه یک‌بار نیست. اگرچه ممکن است این زمان‌بندی بازخورد رسمی باشد؛ اما حالت غیررسمی و ساده باید به‌تناوب بیشتری ارائه شود- شاید هر هفته یا حتی هرروز، بسته به ‌موقعیت.

باوجود بازخورد متناوب و غیررسمی نظیر آنچه گفته شد، هیچ مطلبی طی جلسات رسمی غیرمنتظره، تعجب‌برانگیز یا مخصوصاً سخت نیست.

نظرات خود را آماده کنید

لازم نیست از روی یک متن بخوانید اما به شدّت لازم است که برایتان روشن باشد چه می‌خواهید بگویید. این به شما کمک می‌کند تا به حاشیه نروید و دقیقاً به پیامدها اشاره‌کنید.

صریح باشید

به شخص دقیقاً آنچه را که لازم است بهبود بخشد، بگویید. این موضوع پایبندی شما به حقایق را تضمین می‌کند و جای ابهام کمتری باقی می‌گذارد.

اگر به کسی بگویید که غیرحرفه‌ای عمل می‌کند، دقیقاً این به چه معناست؟ آیا خیلی پرهیهو، زیادی صمیمی، خیلی غیررسمی، زیادی پرحرف یا خیلی بدلباس است؟

به یاد داشته باشید به آنچه مستقیماً می‌دانید پایبند باشید: اگر بازخورد را برمبنای دیدگاه دیگران ارائه دهید ناگهان ادعای خود را بی‌پایه و سست خواهید یافت.

به‌طور خصوصی انتقاد کنید

همان‌قدر که داشتن حسن شهرت بین عموم تحسین‌شده است، بازرسی و بررسی این‌گونه نیست.

مکانی محفوظ برای صحبت در نظر بگیرید. جایی که گفتگوی شما قطع و شنیده نشود.

از عباراتی با ضمیر «من» استفاده کنید

بازخورد را از دیدگاه خودتان ارائه کنید. از این طریق از برچسب زدن به فرد جلوگیری کرده‌اید.

بگویید «زمانی که از گزارش من در مقابل رئیسم انتقاد کردی، خشمگین شدم و آسیب رساندم» تا اینکه بگویید «تو دیروز در برابر من سنگدل بودی».

محدود عمل کنید

در یک جلسهٔ بازخورد نباید دربارهٔ بیشتر از دو موضوع بحث کرد. هر چیزی بیشتر از آن باعث می‌شود شخص احساس کند موردحمله واقع‌شده و تضعیف روحیه می‌شود.

باید همچنین به رفتارهایی اشاره‌کنید که واقعاً می‌تواند آن‌ها را تغییر دهد یا بر آن‌ها تأثیر گذارد.

دربارهٔ نکات مثبت هم صحبت کنید

یک عادت خوب به پایان رساندن جلسه با یک نکتهٔ مثبت است. این عادت کمک می‌کند تا شخص احساس راحتی بیشتری کند. همچنین به فرد اجازه می‌دهد تا «بداند» چه موفقیت‌هایی داشته و چه گام‌هایی باید برای آینده بردارد تا در مسیر صحیح قرار گیرد.

سعی کنید با یکی از موفقیت‌های شخص جلسه را پایان دهید. وگرنه شخص ممکن است احساس دلسردی و بی‌ارزشی کند.

پیشنهاد‌های مشخصی را ارائه دهید

مطمئن شوید که هر دو می‌دانید باید برای بهبود وضعیت چه ‌کاری انجام شود. پیام اصلی باید این باشد که شما به فرد اهمیت می‌دهید و می‌خواهید به رشد و پیشرفت او کمک کنید. اهدافی را تنظیم کنید و برنامه‌هایی برای نظارت و ارزیابی پیشرفت او تدوین نمایید. از سرواژهٔ SMART[1] برای تدوین اهداف استفاده کنید و گام‌ها و اصول مشخصی را تعریف کنید یا از مدل GROW برای برانگیختن شخص در جهت اعمال تغییری که می‌خواهید استفاده کنید.

به‌طور مؤثر به آنچه فرد می‌گوید گوش دهید و سعی کنید او را ترغیب به طرح پیشنهاد‌هایی برای بهبود کنید. از این طریق شخص فرصتی به دست می‌آورد تا راه‌حل خودش را ارائه دهد و احتمال بیشتری دارد که برای اجرای آن همکاری کند. برای اینکه به نظر نرسد شما در حال نصیحت کردن هستید از به‌کاربردن کلماتی مانند «خوب»، «بد»، «باید»، «لازم است» و غیره خودداری کنید.

پیگیری

تمام هدف بازخورد بهبود عملکرد است. شما باید بسنجید که آیا این امر اتفاق افتاده یا نه و سپس در صورت نیاز تعدیل‌های لازم را انجام دهید. مطمئن شوید که گفتگوهایتان را مستند کرده‌اید و دربارهٔ اینکه چه بخش‌هایی موفقیت‌آمیز بوده و چه چیزی باید تعدیل شود بحث کنید.

نکات کلیدی

بازخورد جاده‌ای دوطرفه است. باید بدانید که چگونه آن را مؤثر ارائه دهید و چگونه به‌طور سازنده‌ای آن را دریافت کنید.

زمانی که هوشمندانه ارائه و دریافت بازخورد را به‌طور منظم انتخاب می‌کنید، ثابت می‌کنید که ابزاری قدرتمند برای توسعهٔ شخصی و تغییر مثبت است.

برای اینکه به روش درستی بازخورد دهید، نباید ناراحت‌کننده، دلسردکننده یا ترساننده باشد و هرچه بیشتر تمرین کنید در ارائهٔ آن بهتر می‌شوید. ممکن است بازخورد هرگز روش موردعلاقهٔ شما برای برقراری ارتباط با اعضای تیم، همکاران یا رئیستان نباشد اما ظرفیت تبدیل محیط کاری شما را به محیطی پربارتر و هماهنگ‌تر دارد.

اگر می‌خواهید مانند یک کوچ همیشه  موثر باشید، مهارت‌های اصلی کوچینگ را بیشتر بشناسید

demo-attachment-654-432917-PE8C5A-439

ذهنیت شما چیست؟

ذهنیت شما چیست؟

   طبق گفته‌ی دوئک، افراد یا ذهنیت ثابت دارند یا ذهنیت رو­به­رشد و اینکه شما کدام‌ یک را اتخاذ کنید، می‌تواند بر همه‌ی جوانب زندگی‌تان اثر بگذارد.

   ذهنیت ثابت

   ذهنیت ثابت در برگیرنده‌ی باوری است که هوش، استعدادها و دیگر توانایی‌های ما را، حک شده روی یک سنگ می بیند. در این نگرش، فرد باور دارد که با مجموعه‌ی خاصی از مهارت‌ها به دنیا آمده‌ و نمی‌تواند آن‌ها را تغییر دهد.

   اگر ذهنیت ثابت داشته باشید، احتمالاً از این می‌ترسید که به اندازه‌ی کافی باهوش یا بااستعداد نباشید تا بتوانید به اهداف‌تان برسید. ممکن است تنها با درگیر شدن در فعالیت‌هایی که مطمئن هستید می‌توانید به خوبی انجام‌شان دهید، خود را از تمام فرصتهای بالقوه زندگیتان عقب بیندازید.

   از آن بدتر، ممکن است مدیری با ذهنیت ثابت باشید که بترسد دستاوردهای اعضای تیمش از تخصص او فراتر رود و یا نگران باشد که دیگران بتوانند از فرصتی که او از دست داده، استفاده کنند. چنین مدیری همواره احساس تهدید از سوی اعضای تیمش می کند و برای اجتناب از اینکه بی‌مهارت در نظر گرفته شود، ممکن است یکی از اعضای عالی تیم را از پیشرفت کردن دلسرد کند و یا نیازهای کارکنانش را نادیده بگیرد.

   دوئک و همکارانش مغز افراد با ذهنیت‌های متفاوت را بررسی کردند. وقتی به افراد گفته می‌شد که پاسخ‌های آن‌ها به مجموعه‌ای از پرسش‌ها درست یا غلط بوده، مغز آن‌هایی که ذهنیت ثابت داشتند، فعالیت بیشتری را نشان می‌داد به این دلیل که آن‌ها اصرار داشتند که بدانند آیا موفق شده یا شکست خورده اند. اما به محض اینکه پژوهشگران به آن‌ها پیشنهاد کمک می دادند تا از اشتباهات‌شان درس بگیرند، دیگرهیچ علاقه‌ای نشان نمی دادند. چون باور داشتند که نمی‌‌توانند بهتر شوند. پس، تلاش نمی‌کردند!

   ذهنیت رو­ به ­رشد

   اگر ذهنیت رو­ به­ رشد داشته باشید، باور دارید که با تلاش، مداومت و انگیزه می‌توانید قابلیت‌های طبیعی خود را توسعه دهید.

   گیلبرت گوتلیب ،دانشمند علوم اعصاب، اثبات کرد که ترکیبی از ژن‌ها و محیط، هوش را تعیین می‌کند و محیط شما بروز ژن‌هایتان را در طول عمرتان تحت تاثیر قرار می‌دهد. اینکه طبیعت یا تربیت شخصیت شما را تعیین می‌کند، هنوز به شدت مورد بحث است اما طبق نظر دوئک، شما می‌توانید از طریق تجارب، تمرین و تلاش، مهارت‌ها، توانایی‌ها و حتی هوش‌تان را نیز توسعه دهید.

   شما از بازخورد و اشتباهات به عنوان فرصت‌هایی برای ارتقاء استفاده می‌کنید و در عین حال، از فرایند یادگیری و سازنده‌تر شدن لذت می‌برید. این چیزی ست که دوئک آن را «مشغولیت هدفمند»می‌نامد.

   همچنین باور دارید که می‌توانید از پس موانع بربیایید. شما انتخاب می‌کنید که از تجربه‌ها یاد بگیرید، سخت‌تر کار کنید و آن‌قدر تلاش کنید تا به اهداف‌تان برسید.

   دوئک در پژوهش خود، بر مبنای نظریه‌ی نوروپلاستیسیتی پیش رفت که طبق آن، مغز این توانایی را دارد که در طول بزرگسالی هم به شکل دهی ارتباطات جدید ادامه دهد و این می‌تواند پس از آسیب دیدن یا به دنبال تحریک شدن توسط تجارب جدید باشد. این نظریه پشتوانه این ایده شد که شما می‌توانید در هر نقطه‌ای از زندگی، ذهنیت رو­به­رشد را اتخاذ کنید.

   به همین دلیل است که دوئک می‌گوید وقتی کسی عملکرد خوبی دارد، تمرکزِ صرف بر نتیجه، ذهنیت ثابت را تقویت می‌کند، در حالی که تحسینِ تلاشِ این فرد، رشد وی را به دنبال خواهد داشت. وقتی تنها بر نتایج  فرآیندها تمرکز می‌کنید، او یاد می‌گیرد که تلاش کردن مهم نیست. اما تحسینِ تلاشِ افراد فارغ از نتایج مورد انتظار، به روند یادگیری آن‌ها پاداش داده و بنابراین، انگیزه‌ی بیشتری پیدا می‌کنند تا به سمت اهداف‌ شخصی و سازمانی شان و کسب نتایج مطلوب نیز پیش بروند.

کوچینگ فردی

برخی اثرات ذهنیت ثابت

فقدان جرأت برای شروع هر کاری که فرد از نتیجه آن مطمئن نیست

اجتناب از چالش‌ها، دفاعی شدن واکنش ها و یا به آسانی منصرف شدن از هر تصمیم جدیدی

ترسیدن از تلاش و نادیده گرفتن انتقادهای سازنده

احساس تهدید شدن به دنبال موفقیت دیگران

   از طریق رویکردهای توسعه‌ی فردی مثل کوچینگ، می‌توان با این سوال، فرآیند خروج از منطقه امن فرد را آغاز کرد:

چه چیزی دائماً در زندگی شما در جریان است که آن را دوست ندارید؟

یک کوچ حرفه ای به شناسایی ذهنیت ثابت و باورهای مرتبط به آن در مراجعین خود کمک کرده و فرایندی خلاقانه و فکربرانگیز را مدیریت می کند تا بتواند در محیطی امن و الهام‌بخش، بر محدودیت‌ها غلبه پیدا کرده و در نهایت پتانسیل های موجود در زندگی فردی و شغلی اش، شکوفا گردد.

   هنری فورد می‌گفت: «اینکه باور داشته باشید “می‌توانید” یا “نمی‌توانید”، احتمالاً باور درستی از آب درمی‌آید!».

 این گفته کاملاً اثر ذهنیت را بر آنچه در زندگی به دست می‌آوریم، نشان می دهد.

چگونگی ایجاد و پرورش ذهنیت  رو­به ­رشد

دوئِک گام‌هایی ساده برای تغییر نگرش – و دستیابی به ذهنیت جدید – ارائه کرده‌است:

گام اول) به ندای درونتان گوش دهید. ذهنیت ثابت شما را از قدم‌برداشتن در مسیر موفقیت بازمی‌دارد. برای مثال آیا ندای درونتان مهارت‌ها یا استعدادهای شما برای انجام پروژه را زیر سوال می‌برد؟ آیا نگران شکست‌خوردن و نگاه‌های تحقیرآمیز دیگران هستید؟ آیا ترس از شکست مانع قدم‌برداشتن شما در مسیر چالش‌های جدید می‌شود؟

اگر مدام این نداها را می شنوید و یا احیانا بازخورد منفی گرفته‌اید و مشغول توجیه‌کردن، سرزنش دیگران و دفاع از خود هستید حتما از تمرینات ذهن آگاهی برای مقابله با افکار منفی استفاده کنید.

گام دوم) بدانید که شما حق انتخاب دارید. همه انسانها در طول زندگی خود با موانع، چالش‌ها و شکست‌ها مواجه می‌شوند اما نحوه برخورد شما با این موارد است که تفاوت میان موفقیت یا شکست را رقم می‌زند. اگر ذهنیت ثابت داشته‌ باشید این مشکلات را به‌منزله‌ی اثباتی بر عدم توانایی­تان در انجام آن کار خواهیددید. اما اگر آن‌ها را فرصت‌هایی برای رشد ببینید در مسیر یادگیری، تغییر راهبرد و تلاش دوباره برنامه‌ریزی می‌کنید.

گام سوم) ذهنیت ثابت خود را به چالش بکشید. هر زمان که با چالشی روبه‌رو می‌شوید و ندایی درونی به شما می‌گوید بهتر است تلاش نکنید چون استعداد کافی برای موفق‌شدن ندارید؛ به یاد آورید که می‌توانید همه‌ی مهارت‌های لازم برای رسیدن به هدف را فرا بگیرید. شاید دفعه اول موفق نشوید اما تمرین و تکرار به توسعه فردی شما کمک می‌کند. برای مثال اگر در مواجهه با چالش، این گفتگو از ذهنتان گذر می کند که «مطمئن نیستم بتونم از عهده این کار بربیام. فکر نکنم هوش کافی برای انجام اون داشته‌باشم» بهتر است با «درسته! مطمئن نیستم از عهده­ش بربیام و ممکنه دفعه اول به هدف خودم نرسم اما می‌تونم با تمرین و تکرار یاد بگیرم – و به هدفم نزدیک شوم» به افکار منفی پاسخ دهید و ذهنیت ثابت قبلی را به چالش بکشید.

گام چهارم) اقدام کنید. مادامیکه تفکر و اقدام در مسیرِ نگرش روبه‌رشد را تمرین کنید گذر از موانع برای شما آسانتر خواهدشد. بهتر است کار خود را همچون نواختن ویولن یا پرتاب به حلقه‌ی بسکتبال در نظر بگیرید: هیچ‌کس دفعه اول کاملاً موفق نمی‌شود. زمانی که مرتکب اشتباهی می‌شوید سعی کنید صرفا آن را به‌عنوان فرصتی برای یادگیری در نظر بگیرید.

به این بیاندیشید که چقدر نگرش روبه‌رشد شما به تیمتان کمک می‌کند. تلاش‌های دیگران و ذهنیت یادگیری آن‌ها را پاس بدارید و اگر در زمان گذشته با تعصب به توانایی‌های دیگران نگاه کرده‌اید – و تصور ثابتی از توانایی آن‌ها داشته‌اید – وقت آن رسیده که تغییر و بهبود آن‌ها را نیز ببینید و ارج نهید. محیط مناسبی جهت بحث و تعامل آزاد فراهم کنید و از دیگران نیز بخواهید نظرات و ایده‌های خود را آزادانه مطرح کنند تا بدین‌ترتیب کار تیمی شکل بگیرد. یکی از پایدارترین رویکردها برای حمایت از پیشرفت تیمتان، بهره مندی از مهارت‌های کوچینگ است.

کارول دوئک در نسخه به‌روزرسانی‌شده‌ی کتابش، به توصیه خود مبنی بر اینکه تلاش را بیشتر از نتیجه ارج نهید تاکید می‌کند و در عین حال هشدار می‌دهد که فقط تلاش موثر شایسته‌ی تحسین است.

وی یادآوری می کند که نگرش ‌ رو­به­رشد داشتن، چیزی فراتر از مثبت اندیشی و روشن‌فکربودن است و جایگزینی نگرش‌ رشد با ذهنیت ثابت، مستلزم تلاش متمرکزی است که تاثیر چشم‌گیری بر یادگیری افراد می‌گذارد.

demo-attachment-651-668487-PPHHFH-163

۸ تکنیک در بازاریابی و فروش تلفنی موفق

۸ تکنیک در بازاریابی و فروش تلفنی موفق

با یادگیری تکنیک‌های فروش تلفنی، آمار فروش کسب‌و‌کارتان را چندین برابر کنید

بسیاری از افراد بر این اعتقاد هستند که موفقیت در بازاریابی تلفنی راحت نیست؛ زیرا شما مشتری را نمی بینید و باید برای انتقال اطلاعات از پشت تلفن، تلاش زیادی بکنید تا حواس مخاطب را به خود جلب کنید و او را برای خرید محصولات و خدمات ترغیب کنید؛ اما باید بدانید که بازاریابی و فروش تلفنی موفق، مانند هر کار تخصصی دیگری، اصول و قواعد خاص خودش را دارد.

 

بنابراین اگر می‌خواهید در بازاریابی و فروش تلفنی موفق شوید باید تکنیک‌های فروش تلفنی موفق را به خوبی بلد باشید تا بتوانید مثل یک فرد حرفه‌ای بازاریابی تلفنی را انجام دهید و اعتماد مخاطب خود را جلب کنید.

 

در این نوشته با تکنیک‌های فروش تلفنی موفق آشنا می‌شوید که به شما کمک می‌کنند فروش تلفنی خود را چندین برابر کنید. این تکنیک‌ها با کمک علم روانشناسی نوشته شده‌اند و واقعاً روی نتیجه فروش تلفنی شما تاثیر مثبت می‌گذارند؛ پس از شما می‌خواهیم تا انتهای این نوشته با ما همراه باشید.

 

 

۸ تکنیک عالی برای افزایش فروش تلفنی

تکنیک اول: وقتی با مشتریان تماس تلفنی می‌گیرید، مکث کنید تا نتیجه بهتری بگیرید.

وقتی با مشتری تماس می‌گیرید و با او صحبت می‌کنید، در میان صحبت‌های خود مکث کنید تا طرف مقابل بتواند کمی فکر کند و گفته‌های شما را درک کند. مثلاً زمانی که به مزیت خاصی از محصول یا خدمات خود اشاره می‌کنید، چند ثانیه مکث کنید. به طور کلی سرعت صحبت کردن شما نباید خیلی آرام یا خیلی سریع باشد تا فرد بتواند حرف‌های شما را متوجه شود و به آنها دقت کند.

 

تکنیک دوم: در هنگام بازاریابی تلفنی، از نام مشتریان خود استفاده کنید.

این تکنیک، در فروش تلفنی بسیار موثر و مهم است؛ اما بسیاری از اوقات نادیده گرفته می‌شود! سعی کنید بعد از تماس با مشتری، نام او را بپرسید و هنگام صحبت کردن از اسم کوچک او استفاده کنید.

 

البته حواستان باشد که قرار نیست با مشتری خیلی صمیمی‌شوید؛ زیرا این کار هم باعث مصنوعی شدن ارتباط می‌شود و تاثیر خوبی ندارد. تنها کاری که باید انجام دهید این است که در صحبت‌های خود، از نام مشتری استفاده کنید. با این کار مخاطب با شما احساس صمیمت می‌کند و با توجه بیشتری به صحبتهای شما گوش می‌کند.

 

تکنیک سوم: قبل از برقراری تماس تلفنی، تمرین کنید!

اگر می‌خواهید فروش تلفنی موفق را با تمام وجود حس کنید، قبل از برداشتن گوشی تلفن خود، شروع به تمرین کنید. قبل از شروع تماسهای تلفنی، بین ۱۵ تا ۳۰ دقیقه را به تمرین کردن اختصاص دهید.

 

با صدای بلند و اعتمادبه‌نفس بالا شروع کنید. تمام مراحل بازاریابی تلفنی موفق از جمله شروع صحبت، دیالوگ‌های جذاب، پیگیری مشتری و فروش به مشتری را تمرین کنید. فرق یک فروشنده حرفه‌ای و یک فروشنده معمولی، در ساعت‌های تمرین کردن آنهاست. اگر می‌خواهید به یک فوق ستاره فروش تلفنی تبدیل شوید، هرچه قدر که می‌توانید تمرین کنید.

 

تکنیک چهارم: در هنگام صحبت کردن با مشتری، یکنواخت صحبت نکنید.

اگر بتوانید هیجان‌انگیز صحبت کنید، فروش تلفنی موفقی خواهید داشت. در فروش تلفنی، کمی بلندتر از حالت معمولی صحبت کنید. این کار باعث می‌شود طرف مقابل حس کند که شما بسیار پرانرژی و مطمئن هستید.

 

یکی از تکنیک‌های عالی برای بازاریابی تلفنی موثر این است که از صحبت کردن با تُن صدای یکنواخت و کسل‌کننده خودداری کنید. اگر می‌خواهید تن صدای شما قدرتمندتر و بهتر شود، باید روی تقویت صدایتان وقت بگذارید.

 

تن صدای شما باید به صورتی باشد که پیام شما را به خوبی به شنونده منتقل کند. آهسته صحبت کردن باعث می‌شود مشتری از شما بخواهد حرف‌هایتان را دوباره تکرار کنید. خیلی بلند صحبت کردن هم باعث می‌شود مشتری اذیت شود و گوشی تلفن را از گوش خود دور کند.

 

تکنیک پنجم: در بازاریابی تلفنی، به حرف‌های مشتری نیز گوش کنید.

یکی از کارهای مثبت در بازاریابی تلفنی موفق، این است که فقط خودتان حرف نزنید و به حرف‌های طرف مقابل هم گوش دهید. اگر فقط حرف بزنید و نخواهید به حرف‌های فرد مقابل گوش دهید، چیز زیادی به دست نخواهید آورد! با حرف‌های مشتری، شما می‌توانید اطلاعات بیشتری را درباره نیازها، خواسته‌ها و اولویت‌های او به دست بیاورید.

 

به مشتری، اجازه و فرصت حرف زدن بدهید تا بتوانید اطلاعات بیشتر را از میان حرف‌هایش جمع کنید. برای اینکه فرد را به حرف زدن ترغیب کنید، می‌توانید یک یا دو سوال از او بپرسید. حرف زدن مشتری با شما، فرصتی فوق‌العاده‌ برای شما است تا به ارزش‌ها و اولویت‌های او پی ببرید. آشنا شدن با اولویتهای مشتری، برای فروش محصولات و خدمات بسیار مفید است و به شما کمک می‌کند که با استفاده از آنها فروش تلفنی موفق‌تری داشته باشید.

 

تکنیک ششم: نبایدهای مهم در فروش تلفنی را کنار بگذارید.

یکی از بدترین کارها در بازاریابی تلفنی، معذرت‌خواهی از مشتری است و این پیام را منتقل می‌کند که شما فردی ضعیف و نامطمئن هستید و کار اشتباهی کرده‌اید! وقتی بازاریابی تلفنی را شروع می‌کنید، طوری رفتار کنید و حرف بزنید که گویی به مخاطب لطف می‌کنید و به او فرصتی عالی را پیشنهاد می‎دهید.

 

شما باید با نبایدهای مهم در بازاریابی تلفنی آشنا باشید و از انجام آنها در هنگام مکالمه خودداری کنید. منفی‌بافی، دروغ گفتن، تهدید کردن، استفاده از جملات منفی و اذیت‌کننده، سرزنش مشتری، عصبانی شدن، عذرخواهی کردن و قطع کردن گوشی از جمله نبایدها در بازاریابی تلفنی هستند که شما را از موفقیت در فروش تلفنی بسیار دور می‌کنند.

 

تکنیک هفتم: از زبان بدنتان برای موفقیت در بازاریابی تلفنی استفاده کنید.

حالات بدنی شما، می‌تواند نتیجه جلسه بازاریابی تلفنی شما را به صورت کلی تغییر دهد. برای اینکه قدرتمندتر حرف بزنید، صاف بنشینید و چند نفس عمیق بکشید. بعضی از بازاریان حرفه‌ای توصیه می‌کنند که برای فروش تلفنی موفق، بایستید و صحبت کنید؛ زیرا در این حالت، تنفس شما بهتر انجام می‌شود و تن صدای شما عالی و پرقدرت می‌شود.

 

اگر از میکرون در هنگام صحبت کردن استفاده کنید، تمرکز بیشتری روی حرف‌هایتان خواهید داشت و می‌توانید ارائه بهتری را انجام دهید؛ فقط یادتان باشد که میکروفن را زیاد نزدیک به دهانتان نکنید و بیش از اندازه از دهانتان دور نکنید. بهترین فاصله میکروفن تا دهان شما، ۲ سانتی متر است.

 

از دستهای خود در هنگام حرف زدن استفاده کنید. زبان بدن شما، یکی از مهم‌ترین موارد در بازاریابی تلفنی است که می‌تواند همه چیز را به نفع شما تمام کند. پس ژست قهرمانان و برنده‌ها را بگیرید و خود را برای فروش‌های تلفنی موفق و شگفت‌انگیز آماده کنید.

 

تکنیک هشتم: لبخند بزنید و صدای خود را گرم نگه دارید.

شاید برایتان عجیب باشد؛ اما لبخند زدن روی تن صدای شما تاثیر می گذارد و تن صدای شما را بهتر می‌کند. پس برای افزایش احتمال موفقیت در بازاریابی تلفنی، لبخند بزنید. برای اثبات تاثیر لبخند زدن روی لحن و صدا، صدای خود را در حالت لبخند زدن و در حالت لبخند نزدن ضبط کنید تا متوجه شوید که لبخند زدن تا چه اندازه می‌تواند روی شما تاثیر مثبت داشته باشد.

 

اگر می‌خواهید در طول روز، تماس‌های تلفنی زیادی برقرار کنید و با افراد زیادی صحبت کنید، صدای خود را با نوشیدن مایعات گرم مانند آب داغ، چای و… گرم نگه دارید. (تکنیک در بازاریابی و فروش تلفنی)

 

در این نوشته با ۸ تکنیک عالی در بازاریابی و فروش تلفنی موفق آشنا شدید. تاثیر مثبت این تکنیک‌ها در علم روانشناسی ثابت شده است و شما می‌توانید با اجرای این نکات، نتایج فوق‌العاده ‌این کار را مشاهده کنید و احتمال موفقیت خود را در بازاریابی و فروش تلفنی چندین برابر کنید.

 

نویسنده:مهندس بهزاد استقامت

demo-attachment-648-649922-POXB2D-428-1

۸ مرحله برای گوش دادن فعال

۸ مرحله برای گوش دادن فعال

رهبران با نشان دادن توجه خود به تیم‌هایشان، الهام‌بخش آن‌ها می‌شوند. یکی از مهم‌ترین روش‌هایی که متخصصان حوزه ارتباطات معرفی می‌کنند تا به‌واسطه آن، اهمیت دادن به افراد کاملاً نشان داده شود؛ گوش دادنِ واقعی (گوش دادن فعال) به حرف‌های آن‌ها است. (دلیلی وجود دارد که ما دو گوش و یک‌دهان داریم.)

وقتی مدیران برای گوش دادن به کارکنان تلاش می‌کنند، مزایایی را در حوزه تعامل و روابط مثبت ایجاد می‌کنند که سبب می‌شود یک سازمان به سمت موفقیت حرکت کند.

این فقط مربوط به کارمندان و دعوت آن‌ها به ایجاد ارزش‌افزوده بیشتر نیست بلکه در مورد نشان دادن ارزش گوش دادن است که با انجام مؤثر آن، به سرمایه بزرگی دست خواهند یافت.

برای ایجاد فرهنگی که در آن افراد احساس ارزشمند بودن داشته باشند، باید گفتگو را تسهیل کرد. رهبران ارشد باید لحن خود را متناسب کنند، انتظاراتشان را برای کل سازمان پایه‌ریزی کنند و الگویی برای گوش دادن فعال باشند.

هشت مرحله برای گوش دادن فعال:

۱. رویکردتان به هر گفت‌وگو باهدف یادگیری در آن باشد.

فکر کنید شخص گوینده، کسی است که می‌تواند به شما درسی دهد.

۲. صحبت کردن را متوقف کرده و کاملاً بر گوینده متمرکز شوید.

اجبار به پاسخ دادن و یا انجام چند کارِهمزمان را در خود، فروبنشانید.

۳. باب گفتگو را بازکرده و مکالمه را هدایت کنید.

گفتگو را با سؤالات باز آغاز کنید؛ مانند: “چه گزینه‌های استراتژیک دیگری را در نظر گرفته‌اید” یا “چگونه تصور می‌کنید اگر…” و از پرسیدن سؤالات بسته که فقط با یک “بله” یا “نه” می‌توانند پاسخ داده شوند، اجتناب کنید.

۴. به سراغ جزئیات بروید.

با پرسش‌هایی مستقیم به سراغ جزئیات بروید. سؤالات مشخصی که بر مکالمه متمرکز می‌شود نظیر ” بیشتر درباره آن به من بگویید …”، “چگونه به این نتیجه رسیدید؟” و یا ” این چگونه قرار است کار کند؟/جواب دهد “.

۵. آنچه را می‌شنوید خلاصه کنید و سؤالاتی را بپرسید تا صحت درک خود را بررسی نمایید.

سؤالاتی از قبیل “اگر من منظور شمارا فهمیده باشم …” یا “به من بگویید آیا این همان چیزی است که شما می‌گویید: …”.

۶. با دادن بازخورد مؤثر، گوینده را به صحبت تشویق کنید.

اگر می‌بینید که فرد در بیان نکته‌ای مشکل دارد یا فاقد اعتمادبه‌نفس است، وی را با لبخند، سر تکان دادن یا سؤال مثبت تشویق کنید تا علاقه خود را به شنیدن نشان دهید.

۷. مفهوم عمیق پیام را دریافت کنید.

درک کنید که علاوه بر آنچه گفته می‌شود، پیام واقعی ممکن است غیرکلامی یا احساسی باشد. چک کردن زبان بدن یکی از راه‌های جستجوی درک واقعی پیام است.

۸. به پاسخ‌های خود توجه کنید.

به یاد داشته باشید که نحوه پاسخ دادن به یک سؤال نیز بخشی از گفتگو است. ذهن خود را باز نگه‌دارید و به دیدگاه شخص مقابل احترام بگذارید حتی اگر با آن مخالف باشید.

این مراحل گوش دادن فعال، چگونه می‌تواند به گفتگوی مؤثر در فرهنگ شما کمک کند؟